«نصرالله» رفت اما ما «قطعاً سننتصر»

تحلیل ایران
    •••••  یکشنبه ۰۸ مهر ۱۴۰۳ — ۲۱:۴۹ کد مطلب : 165387/a   

به گزارش تحلیل ایران ، مریم شریفی؛ هزار سوگ چشیدیم و داغدار شدیم

چه شد که نسل خبر‌های ناگوار شدیم؟

صدای شیون بیروت در جهان پیچید

شبی که باز پر از بهت انفجار شدیم

چقدر دیر به خود آمدیم وقت وداع

چقدر زود به نادیدنت دچار شدیم...*

*(تصویرسازی از وعده رهبر معظم انقلاب با موضوع برپایی نماز جماعت در بیت المقدس در اینده نزدیک)

 

گفته بودی «یواش یواش» دشمن متجاوز تروریست را به سزای اعمالش خواهی رساند. نگفته بودی یواش یواش دارد سایه‌ات از سرمان کم می‌شود. قرار بود در روز نزدیکی که آرزوی برپایی نماز جماعت در قدس محقق می‌شود، تو در صف اول بایستی و ما با صورت‌های خیس از اشک شوق و شکر، پشت سرت، قامت ببندیم. 

 

 

دل‌هایمان از لبنان و فلسطین تا یمن و عراق و سوریه و افغانستان و پاکستان و ایران، قرص بود اگر جای حاج قاسم و ابومهدی و عماد مغنیه و اسماعیل هنیه خالی است، عَلَم با دست باکفایت تو، لحظه‌ای بر زمین و علی، بی مالک اشتر نمی‌مانَد. سید! حالا اما با رفتنت، یک‌بار دیگر،

 

بی‌خود شده‌ایم...

عموی دخترکان غزه، کجایی؟

دوباره روضه به سمت نیامدن رفت… آه

دوباره خیره به یک اسب بی‌سوار شدیم

آ‌های سیبِ سر نیزه! یاد ما هم باش

ببین چطور به خون جگر انار شدیم...

 

 

سید! آن لحظه‌ای که دعای تمام عمرت مستجاب شد و علی‌اکبرت -هادی- را در آغوش گرفتی، حسابِ دل‌های مجروح ما را نکردی که چندی است خدا، ابتلا با مصیبتِ پیکر‌های ارباً اربا را برایش مقدر کرده؟ از فرودگاه بغداد تا کربلای غزه و جنگل‌های ورزقان و تهران و لبنان. دلت نلرزید برای کودکان فلسطینی که از پشت آن دیوار منحوس، دل خوش کرده بودند به صلابت حیدری و حمایت فاطمی‌ات؟ با خودت نگفتی وقتی عمود خیمه‌ات را می‌کشند، چه بر سرِ دخترکان غزه می‌آید؟...

 

 

*(مراسم ازدواج تازه جانباز حزب الله در حادثه انفجار پیجرها در بیروت)

سید! آن لحظه که دست در دست حاج قاسم و حاج رضوان، از همّ و غمّ دنیا ر‌ها شدی، تصویر نوعروسان لبنانی که به عشق نشاندن لبخند روی لب تو، کنار تخت بیمارستان، به داماد‌هایی بله گفتند که در راه خدا، چشم و دست و پا داده بودند، پیش چشمت تداعی نشد؟ تازه عروس‌هایی که می‌گفتند: همه زندگی‌مان، فدای سید...

آه‌ ای پیامبر مجاهدان...

اگر به خاک نشستیم، از شکست نبود

که گرمِ خواندن آیات سجده‌دار شدیم

قسم به ماه که ما پیشمرگ حضرت صبح…

قسم به سرو که قربانی بهار شدیم

 

 

اما سید! مویه‌ها و گلایه‌هایمان را بگذار به حساب دلتنگی. مرد خدا! به رغم فاصله‌های بعید، ما عمری با تو زندگی کرده بودیم؛ از وقتی در جوانی، به رهبری شیربچه‌های حزب‌الله مبعوث شدی تا روزی که با محاسن سفید، در ۶۳سالگی، در قامت پیامبر مجاهدان، لباس شهادت پوشیدی. در تمام این سال‌ها، ما پای منبرت در میدان جهاد فی سبیل‌الله، درس‌ها گرفتیم...

*(بلایی که حزب الله لبنان بر سر تانک های اسرائیل در جنگ 33روزه آورد)

 

 

بگذار برایت بگویم. اولین بار، چیزی حدود ۲۰سال قبل، تو و یاران گمنام و بی‌ادعایت، برای ما، تفسیر آیه «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ» شدید؛ همان موقع که در جنگ ۳۳روزه، با نیروی ‌ایمان و مقاومت باورنکردنی‌تان، رژیم غاصب تا بن دندان مسلح را زمینگیر و او را مجبور کردید با تانک‌های مرکاوایش، از جنوب لبنان عقب‌نشینی که نه، فرار کند.

لبیک یا حسین یعنی...

سید! باور می‌کنی «لبیک یا حسین» را تو برای ما معنا کردی؟ همان روزی که برای آمریکایی‌ها خط و نشان می‌کشیدی. آن روز، پرده بی‌خبری را از مقابل چشم‌های ما هم کنار زدی و ساده و صریح، برایمان گفتی لبیک یا حسین(ع) یعنی چه. یادم نمی‌رود، دوباره انگشت اشاره‌ات را بالا آوردی و گفتی: «ما اینجا خواهیم ماند و ندای ما خواهد ماند که آمریکایی‌ها آن را بفهمند. آمریکایی‌ها نمی‌دانند لبیک یا حسین(ع) یعنی چه؟

لبیک یا حسین یعنی اینکه در معرکه جنگ حاضر باشی، هرچند تنها باشی و هر چند مردم تو را ر‌ها کرده باشند و تو را متهم کرده باشند و تو را بی‌یاور گذاشته باشند.

لبیک یا حسین یعنی تو و مال تو و زن و فرزندانت در این معرکه جنگ باشید.

 

 

لبیک یا حسین یعنی مادر، فرزندش را به میدان جنگ بفرستد و هنگامی که فرزندش شهید شد و سرش بریده شد و به سوی مادرش انداخته شد، مادرش آن را به خانه برده، خاک و خون را از آن پاک کرده، به او بگوید: از تو راضی هستم. خداوند روسفیدت کند، همان‌طور که مرا برای روز قیامت و نزد فاطمه زهرا(س) روسفید کردی...

ما و جدایی از تو، خدا نکند...

 

 

اما شاید یادت نیاید سید، وقتی را که با رجز‌های حیدری‌ات، خواب از سر ما پراندی! همان شب عاشورا که یاد ما - مدعیان صف اول - آوردی در کلاس ولایت‌پذیری، چه شاگردان کاهلی بوده‌ایم. اصلاً انگار خدا تو را برانگیخته بود که گاه به گاه، با تلنگر‌هایت، یادمان بیاوری مثل ماهی در اقیانوس، غرق در نعمتیم اما بی‌خبر. 

 

 

صدایت هنوز در گوشم زنگ می‌زند که فریاد می‌زدی در زمانه‌ای که هر روزش عاشورا و تمام زمین‌هایش کربلاست، بی‌طرفی، بی معناست: «امروز ما در دل نبرد بزرگی هستیم و آمریکا و اسرائیل می‌خواهند خیمه‌گاه ما را محاصره کنند. عمود این خیمه‌گاه، امام خامنه‌ای و مرکز آن، جمهوری اسلامی ایران است که مانند خیمه‌گاه امام حسین(ع) تحت محاصره قرار گرفته است. این خیمه‌گاه ما، امام ما و حسین ماست.

*(ما ترکناک یابن الحسین...)

 

 

در این نزاع، بی‌طرفی معنا ندارد؛ یا باید با حسین(ع) باشی یا با یزید… ما تصمیم گرفته‌ایم که حسینی باشیم. ‌امشب و فردا به ترامپ و نتانیاهو اثبات می‌کنیم که تحت هر شرایط در کنار حسین(ع) می‌مانیم و اگر حسین زمان ما بگوید بیعت را از شما برداشتم، ما در میدان می‌مانیم و می‌گوییم: ‌ای فرزند امام حسین! تو را تنها نمی‌گذاریم... حسین زمان ما تویی. اگر ما را بکشند و آتش‌مان بزنند و خاکسترمان را به باد دهند و دوباره زنده شویم و هزار بار این اتفاق تکرار شود، ما ترکناک یابن الحسین(ای پسر حسین! تو را تنها نمی‌گذاریم)...

وقتی سید مقاومت، اسطوره جهان عرب شد

 

 

و تو سید عزیز مقاومت، ‌ایستادن پای حق و حمایت از مظلومان و بی‌پناهان را به رخ همه مدعیان پوشالی کشیدی. در روزگار نابرادری‌ها و نامردی‌ها که سران عرب و کشور‌های اسلامی، پیش چشم تمام دنیا، بی‌اعتنا به همه قواعد عروبیت و مرام‌های مسلمانی، در مقابل کشتار کودکان و زنان غزه، خود را به ندیدن و نشنیدن زدند و به جای دفاع از انسانیت، ترجیح دادند با شیاطین عالم دست بدهند، تو و یارانت در حزب‌الله سرافراز، با ورود داوطلبانه به معرکه نبرد با دشمن صهیونیستی، آبروی جهان عرب و دنیای اسلام را خریدید.

 

 

*(ما را بکشید اما...)

بی‌دلیل نبود که از سال‌ها قبل، شده بودی اسطوره جهان عرب. ماجرا، فقط پیروزی‌های درخشان حزب‌الله در مقابل اسرائیل نبود. ملت‌های عربی با می‌گوییم باور کرده بودند تنها رهبر عرب که واقعاً پای آرمان فلسطین ‌ایستاده و حرف‌هایش در حمایت از مردم مظلوم غزه، عملی می‌شود، سید حسن نصرالله است. 

 

 

گفته بودی: «ما را هرکجا یافتید، بکشید؛ زیر سنگ‌ها و ریگ‌های بیابان، در هر جبهه و بر درِ هر حسینیه و مسجد. اما ما شیعیان علی بن ابیطالب(ع)، فلسطین را تنها نخواهیم گذاشت.» سید! اینطور بود که شدی محبوب قلوب همه؛ لبنانی و غیرلبنانی و مسلمان و غیرمسلمان.

*(لعنت بر تو و امان دادنت)

 

به ما ‌امان می‌دهید در‌حالی‌که کودکان فلسطین، ‌امان ندارند؟

سید! یادت می‌آید وقتی از لشکر یزیدیان صهیونیستی و آمریکایی، برای حزب‌الله پیام سازش فرستاده بودند و حرف از ‌امان‌نامه به میان آورده بودند؟ رجز عباسی‌ات، تا آخر دنیا ماندگار شد وقتی با رد‌ امان‌نامه، رسوایشان کردی و گفتی: «آیا به ما‌ امان می‌دهید در‌حالی‌که مردم فلسطین، کودکان فلسطین و رزمندگان فلسطین، امنیت ندارند؟ درحالی‌که قدس و مسجدالاقصی در‌ امان نیستند؟ می‌خواهید به ما ‌امان بدهید در‌حالی‌که این مظلومان ستمدیده، امنیت ندارند؟ گوش کن‌ ای مستکبر! لعنت خدا بر تو و‌امان دادنت...»

 

*(شهید سید حسن نصرالله: ما این راه را تمام می کنیم...)

و حالا در آستانه سالگرد عملیات غرورآفرین طوفان الاقصی، همه آزادگان جهان تمام‌قد به احترام حزب‌الله لبنان می‌ایستند که مردانگی و برادری را در حق مردمان سرزمین زیتون تمام کرد؛ آنجا که یک روز بعد از طوفان قهرمانان حماس، با باز کردن جبهه‌ای در جنوب لبنان، برای حمایت از مظلومان غزه عملاً وارد جنگ با رژیم صهیونیستی شد و شهدای فراوانی را تقدیم طریق القدس کرد

 

و کسی چه می‌داند مجاهد راه خدا! شاید قلبت آگاه شده بود از وعده پرواز که کمی قبل، در سخنرانی آخر، تکلیف همه را درباره موضع حزب‌الله در ماجرای حمایت از غزه، روشن کرده و گفتی: «ما این راه را تمام می‌کنیم؛ اگر همه کشته شویم، اگر همه شهید شویم، اگر خانه‌هایمان بر سرمان خراب شود، هرگز گزینه مقاومت اسلامی را ر‌ها نمی‌کنیم...»

 

قبلِ آن نام مبارک بنویسید «شهید»...

اما سید! به قلب‌های شرحه‌شرحه ما و اشک‌های گرم‌مان در غم فراقت، نگاه نکن. از خدا که پنهان نیست، از تو چه پنهان، هر بار یاد عاقبت‌بخیری‌ات می‌افتیم، از حس غرور و افتخار، قد می‌کشیم انگار. از اینکه با نشستن عنوان پرابهت «شهید» قبل از نام مبارکت، پاداش یک عمر مجاهدت در راه خدا را گرفته‌ای و شده‌ای همنشین شهدای کربلا، قند در دلمان آب می‌شود. از اینکه دیگر مجبور نیستی دنیای بی‌ارزش بدون «محمدهادی» را تحمل کنی، دلمان آرام می‌گیرد. آخ هادی...

*(وداع سید حسن نصرالله با پیکر فرزندش «محمدهادی»)

 

سید! حقا که همه‌چیز‌تمام بودی؛ مجاهد راه خدا، عالم دین، پرچمدار مقاومت، سیاستمدار بانفوذ. اما از من بپرسی، تو آنجا به چشم امام حسین(ع) آمدی که از علی‌اکبرت گذشتی. همان موقعی که خبر شهادت محمدهادی ۱۸ساله‌ات را برایت آوردند و کوه وجود تو، لحظه‌ای متزلزل نشد و گفتی: «خدا را شکر می‌کنم که به خانواده من، با نظر کرامت نگاه کرد و از میان آن‌ها، شهیدی برگزید تا من و خانواده‌ام بتوانیم همدل و غمخوار خانواده شهدا باشیم.» و پیش چشم همه، نجوای عارفانه سیدالشهدا(ع) بعد از شهادت علی اصغر را فریاد زدی که: «خدایا این قربانی را از ما بپذیر. خدایا! آیا راضی شدی؟ بگیر تا راضی شوی»...

*(شهید سید حسن نصرالله و فرزند شهیدش «محمدهادی»)

 

سید! تو همان موقع پیش همه آسمانی‌ها و زمینی‌ها آبرو پیدا کردی که صهیونیست‌های بی‌وجود، تصویر پیکر جگرگوشه‌ات را منتشر کردند و در پیامی خطاب به حزب‌الله پیشنهاد دادند حاضرند پیکر محمدهادی را با اجساد سربازان اسرائیلی مبادله کنند. تو اما آرزوی یک لحظه ترجیح عشق پدری به تعهد فرماندهی را به دلشان گذاشتی و در جوابشان گفتی: «نگهش دارید. ما مردان فراوانی مثل هادی داریم که حاضرند خودشان را وقف این مبارزه کنند.

 

*(سید حسن نصرالله در کنار مجاهدان ایرانی و لبنانی که همگی به فیض شهادت نائل آمدند...)

قطعاً سننتصر...

 

پرچمدار جبهه مقاومت! حالا که کنار حاج قاسم و لشکر یاران شهیدت، در قهقهه مستانه‌تان عند ربکم ترزقونید، کاش باد‌های بهشتی برایتان خبر بیاورند از سرگشتگی ما در اهوال دنیایی که سایه نحس صهیونیست‌ها بر آن افتاده. کاش با نَفَسی و دعایی، «دستی بر آرید و ما قبرستان‌نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون بکشید» و برسانید به معرکه نبرد با دشمنان خدا.

 

شهید روسفید حزب‌الله! گرچه امروز بغض در گلو و خون در جگر داریم اما بیش از هر زمان دیگری، قلبمان مطمئن است به وعده نصرت الهی و دلگرمیم به بشارت‌هایت برای پیروزی نزدیک جبهه مقاومت و نابودی صهیونیسم جهانی. گفته بودی: «قطعاً سننتصر»(قطعاً پیروز خواهیم شد). راست گفتی؛ امتی که رهبرانش، شهیدند، بدون شک پیروز است. پس مجاهد صادق الوعد! دعایمان کن در آن نبرد آخرالزمانی که دست انتقام الهی از آستین مردان مرد بیرون می‌آید، ما هم قطره‌ای در اقیانوس لشکریان خدا باشیم.