بچه‌هایی که با بوی خاک بزرگ می‌شوند نه صفحه گوشی

ستایش امیدی
    •••••  دوشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۴ — ۰۵:۵۳ کد مطلب : 187452/a   

به گزارش تحلیل ایران، می‌گویند «به‌جای اینکه به کسی ماهی بدهی، ماهی‌گیری یادش بده». این جمله قدیمی حالا در روزگار ما معنای تازه‌ای پیدا کرده؛ دیگر فقط درباره‌ یاد دادن شغل یا مهارت نیست، بلکه یاد گرفتن برای زیستن درست با طبیعت است. در روزهایی که زمین از زباله، شکار و بی‌تفاوتی خسته شده، بعضی‌ها تصمیم گرفته‌اند به نسل بعدی یاد بدهند چطور با طبیعت دوستی کنند، نه اینکه فقط از آن استفاده کنند.

 

در دل یکی از مناطق طبیعی کشور، جایی میان کوه و جنگل و صدای کبک و شوکا، گروهی از دوستداران محیط زیست چند سالی است کاری متفاوت می‌کنند. آن‌ها نه بودجه‌ای دارند، نه تابلوی رسمی، اما کاری که می‌کنند از هر برنامه سازمانی تأثیرگذارتر است. بچه‌ها را، از میان خانواده‌ها و آشنایان، با خودشان به دل طبیعت می‌برند. نه برای تفریح صرف، بلکه برای یاد گرفتن و لمس کردن زندگی واقعی جنگل و کوه.

 

در این برنامه‌ها، هیچ میز و صندلی‌ای در کار نیست. کلاس درس آن‌ها بوی خاک می‌دهد و دیوارش افق سبز کوه‌هاست. کودکان یاد می‌گیرند که درخت‌ها فقط سبز نیستند؛ هر برگ و هر تنه‌شان هویت دارد. یاد می‌گیرند ردپا بخوانند، سرنخ پیدا کنند، سرگین حیات‌وحش را تشخیص دهند، و بفهمند پشت هر نشانه چه داستانی از زندگی حیوانات پنهان است.

یکی از این روزها، پسربچه‌ای کلاس پنجمی همراه یکی از اقوامش که همیار محیط‌زیست بود پا به منطقه گذاشت. قرار بود فقط تماشا کند، اما خیلی زود تبدیل شد به یکی از مشتاق‌ترین شاگردان طبیعت. وقتی برنامه تمام شد، دلش نمی‌خواست برگردد.

با چشم‌هایی پر از هیجان پرسید: «اگه شکارچی بیاد، شما چی کار می‌کنین؟» و قول گرفت که باز هم برگردد. همین لحظه‌های کوچک، همان ماهی‌گیری یاد دادن‌هاست؛ یاد دادنِ دغدغه داشتن برای زمین.

این گروه کوچک، به سرپرستی یکی از فعالان باسابقه محیط زیست، بیش از ده سال است که در این منطقه فعالیت می‌کند. آن‌ها بدون انتظار از هیچ سازمانی، تنها با عشق و آگاهی پیش می‌روند. برای هر برنامه، از قبل همه چیز را می‌سنجند: وضعیت هوا، مسیرهای امن، احتمال حضور شکارچیان. چون می‌دانند یک تجربه تلخ یا حادثه، می‌تواند ذهن یک کودک را برای همیشه از طبیعت دور کند.

داریوش احمدپور، یکی از چهره‌های پرانرژی این گروه، بیش از یازده سال است که دل به طبیعت داده. وی تحصیلاتش را در رشته محیط زیست تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داده و حتی موضوع پایان‌نامه‌اش را هم به همان منطقه‌ای اختصاص داده که حالا در آن فعالیت می‌کند: «بررسی توان اکولوژیک حوزه آبریز منطقه به‌منظور افزایش سرعت حفاظتی». پژوهشی که بعدها نه‌تنها روی کاغذ نماند، بلکه جرقه‌ای شد برای تغییر وضعیت حفاظتی آن منطقه.

سال ۱۳۹۷، احمدپور و همراهانش دست به کاری زدند که کمتر کسی از عهده‌اش برمی‌آمد. با جمع‌آوری بیش از ۸۵۰ امضا از اهالی بومی، درخواست کردند تا منطقه از حالت آزاد به «شکار ممنوع» ارتقا یابد. تلاششان به ثمر نشست و حالا آن محدوده ۳۰ هزار هکتاری، با وجود همه سختی‌ها و کمبودها، یکی از مناطق امن‌تر برای حیات‌وحش است.

پیش از آن، پروانه شکار کبک و کبوتر به‌راحتی صادر می‌شد. شکارچیان در رفت‌وآمد بودند و صدای تیر در دل کوه پیچیده بود. اما حالا دیگر ماجرا فرق کرده. جمعیت شوکاها، کبک‌ها و سایر گونه‌ها رو به افزایش است. این تغییر فقط نتیجه دستور اداری نیست، حاصل سال‌ها حضور داوطلبانه، گفت‌وگو با مردم محلی، آموزش بچه‌ها و ساختن حس تعلق در دل کسانی است که حالا خودشان نگهبان طبیعت شده‌اند.

کافی است یکی از آن روزها همراهشان شوی تا بفهمی «محیط‌بانی» فقط شغل نیست، نوعی زندگی است. صبح زود وقتی هنوز آفتاب کامل بالا نیامده، راه می‌افتند. کوله‌پشتی‌های کوچک روی شانه بچه‌هاست و احمدپور جلوتر حرکت می‌کند، مثل راهنمای تور، اما با دقت یک معلم و شوق یک پدر. هر چند قدم می‌ایستد، شاخه‌ای را نشان می‌دهد، ردپایی را توضیح می‌دهد، درباره‌ی سختی‌ها حرف می‌زند و از لذت دیدن دوباره‌ی یک شوکای سالم می‌گوید.

وی باور دارد اگر بخواهیم طبیعت بماند، باید از همین حالا نسل بعدی را وارد بازی کنیم. به قول خودش: «باید بچه‌ها رو از پای گوشی بکنی و بیاری تو خاک و باد و بو. اون‌وقته که می‌فهمن طبیعت زنده‌ست.» همین نگاه باعث شده هر بار که برنامه‌ای برای بچه‌ها برگزار می‌کند، استقبال و اشتیاق دوچندان شود.

حالا منطقه‌ای که روزگاری جولانگاه شکارچیان بود، به پناهگاهی برای حیوانات و مدرسه‌ای برای کودکان تبدیل شده. وقتی از بالا نگاهش می‌کنی، شاید فقط درخت و کوه و بوته ببینی، اما در لایه زیرینش چیزی جریان دارد که کمتر دیده می‌شود: پیوند میان انسان و زمین.

در دنیایی که خیلی‌ها حتی نام پرنده‌های محلی را نمی‌دانند، این بچه‌ها حالا بلدند رد شوکا را تشخیص دهند، بدانند هر درخت چه نقشی در تعادل اکوسیستم دارد و بفهمند وقتی پلاستیکی رها می‌شود، تا سال‌ها زمین را زخمی می‌کند.

این آموزش‌ها نه فقط علمی‌اند، بلکه احساسی هم هستند. چون قرار نیست صرفاً اطلاعات حفظ کنند؛ قرار است حس مسئولیت در آن‌ها بیدار شود. درست همان‌طور که احمدپور می‌گوید: «یه بچه وقتی خودش رد یه حیوان رو پیدا کنه، دیگه نمی‌ذاره کسی اون حیوان رو آزار بده.»

حالا بعد از سال‌ها، ثمره‌ی این تلاش‌ها دیده می‌شود. آمار غیررسمی از افزایش جمعیت حیات‌وحش حکایت دارد، شکار کمتر شده، و مهم‌تر از همه، نگاه مردم بومی به طبیعت تغییر کرده است. بسیاری از آن‌هایی که روزی شاید خودشان مجوز شکار داشتند، امروز داوطلبانه در مراقبت از منطقه کمک می‌کنند.

 

کاری که از یک پایان‌نامه شروع شد، حالا به یک جنبش محلی تبدیل شده است. جنبشی که نه بودجه می‌خواهد نه مقام، فقط عشق، آگاهی و پشتکار. احمدپور و همراهانش ثابت کرده‌اند برای حفاظت از زمین، لازم نیست همیشه منتظر طرح‌های کلان بمانیم. گاهی کافی است چند نفر تصمیم بگیرند به بچه‌ها یاد بدهند چطور ماهی‌گیری کنند؛ ماهی‌گیری از جنس عشق به طبیعت.

اینجا در دل کوه و جنگل، جایی که نسیم از لای درختان گون می‌گذرد و شوکاها با احتیاط از کنار چشمه می‌گذرند، نسل جدیدی از محیط‌بانان کوچک در حال شکل‌گیری است. بچه‌هایی که به جای بازی‌های مجازی، دنبال ردپای واقعی می‌گردند. شاید هنوز لباس رسمی محیط‌بانی ندارند، اما دل‌شان از هزار نشان سبزتر است.