به گزارش تحلیل ایران «چاقو را روی مچ دستم گذاشت و دست دیگرش را روی قفسه سینهام؛ نفسم در سینه حبس شده بود. نفهمیدم چطوری؛ اما در یک لحظه گوشی را قاپید و رفت!»این صحبتهای دختر جوانی است که چندی پیش در تقاطع فتح - لشگری مورد زورگیری
قرار گرفته است.
* ترافیک با طعم چاقو و زورگیری؛ مالباخته: هنوز دلم می ترسد!
دختر جوان میگوید: ۲۶ دیماه ساعت حدوداً ۱۰ و نیم صبح، توی ترافیک در تقاطع فتح-لشگری پشت ماشین های دیگر متوقف مانده بودم. ماشینم یک ۲۰۶ خاکستری است، شیشه کمی پایین بود. گوشی موبایلم هم روی پاهایم بود؛ در حال و هوای خودم بودم که با ضربه صدای انگشتی که به
شیشه راننده خورد سرم را برگرداندم. دو موتوری بودند هر کدام دو ترکه. با کاپشن مشکی رنگی که چند علامت هم داشت درست مثل همین لباسهای نظامی مأموران پلیس که اینجا می بینید.
فکر کردم پلیس هستند؛ دستش را که تکان داد شیشه را کمی پایین آوردم اما به محض این کار چاقو را روی مچ دستم گذاشت و با دست دیگرش قفسه سینهام را فشار داد. نفسم تنگ شده بود؛ وحشت وجودم را فرا گرفته بود؛ اصلا نمی دانستم چه باید بکنم در حالیکه هیچ کار هم نمی توانستم
انجام دهم!
نفهمیدم چه شد سریع گوشی را که روی پاهایم بود برداشت و فرار کرد؛ موبایلم آیفون ۱۳ پرومکس مشکی بود.
دختر جوان اگرچه سعی میکند خودش را قوی نشان دهد اما تا می پرسم چه احساسی داشتی، آرام می گوید: هنوز هم دلم می لرزد، مچ دستش را که هنوز جای تیزی رویش مانده نشانم می دهد و با انگشت دیگر نوازشش کرده و میگوید با اینکه سارق را گرفته اند اما حالم، حال خوبی نشده
است؛ هنوز می ترسم؛ استرس دارم که نکند دوباره مورد زورگیری قرار بگیرم.
دختر نفسی کشیده و سرش را بالا می آورد، بعد با دستش سارق زورگیری را که در گوشه حیاط آگاهی آن طرف تر ایستاده، نشانم میدهد و میگوید سارق همان بود، همان؛ تازه فهمیدهام ترک سوارش هم یک خانم بوده که لباس مردانه پوشیده بود.
زن جوان از روند پرونده اش می گوید از بیمارستان رفتنش؛ از اینکه اگرچه آرامش نیافته اما به جایش پلیس توانسته یک هفتهای سارق را بگیرد؛ آن هم با نلاش مأموران پایگاه پنجم پلیس آگاهی در منطقه یافتآباد.
* طاها ۱۵ ساله یک زورگیر است!
پسرک بچه سال است. هنوز پشت لبش سبز نشده اما دستبند پلیس به دور دستهایش قفل شده است.
اسمش طاهاست؛ ۱۵ ساله، به جرم گوشی قاپی در محدوده بعثت دستگیر شده است.
همین که میپرسم اینجا چه کار میکنی؛ قطرههای اشک گوله گوله از چشمانش میریزد.
میگوید: خانم اشتباه کردم. غلط کردم. تو را به خدا کمک کنید. بیایم بیرون توبه میکنم میروم امام رضا، آنجا عهد میبندم... به خدا راست میگویم.
از طاها میپرسم تو که اینقدر نادم و پشیمان هستی اصلاً چه شد رفتی به سمت سرقت و گوشی قاپی؛ آن موقع نترسیدی و فکر نکردی که نکند دستگیر شوی؟
به سختی دستهایش را که به دست پسری دیگر دستبند شده بالا آورده و با پشت دست اشکهایش را پاک میکند.