موضوعات ‌مرتبط: اجتماعی جامعه

a/173925 :کد

یک‌ روز با چوپانی که نرخ دلار را ثانیه‌ای رصد می‌کرد

محمد علی عنایتی نجف آبادی

  دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴ — ۱۱:۴۷
تعداد بازدید : ۲۵   
 تحلیل ایران -یک‌ روز با چوپانی که نرخ دلار را ثانیه‌ای رصد می‌کرد

تجربه یک روز گله‌داری و چوپانی می‌تواند سختی‌ زیادی پیش روی انسان بگذارد اما من بعد یک روز چوپانی نه خسته بودم و نه سختی کشیدم.

به گزارش تحلیل ایران ؛ از آخرین باری که با پسر عمویم در دشت‌های اصفهان گوسفند چرانده بودیم ۱۵ سالی می‌گذشت.پیشنهاد تکرار خاطرات ۱۵ سال پیش را این‌طور داد: «۱۵ سال روزها گرد گاوها بودی، یک روز را با گوسفندان سر کن».شروع یک‌روز چوپانیپذیرفتم. بنا شد صبح ۴ بیاید دنبالم، قول سحری هم داد. ۴ صبح دم در منتظر صدای موتور بودم که ناگهان یک لیفان مدل قدیمی جلویم ترمز زد. شیشه دودی بود، داخل را ندیدم. فکر دزدی به سرم نزد، اخر ساعت ۴ صبح‌ در شهرستان کسی فکر دزدیدن یک مرد نمی‌افتد، شیشه را که پایین داد، امین بود، از ماشین تعجب کردم، صدا کرد: « اگر موندی علف زیر پات دربیاد، سال‌هاست که کوچه‌تان آسفالت شده علف در نمی‌آید».سوار شدم، گفتم اوضاع خوبه. پرسید چقدر حقوق می‌گیری، گفتم، « مثلا بیست میلیون».گفت، «بیست میلیون می‌شود یک بره تازه به سن بلوغ رسیده من که تازه صورتش هم‌جوش نمی‌زند».گله‌دان فریدن بود و ۱۰۰ کیلومتری راه داشتیم، نان تازه، خامه گوسفندی و عسلی را نشان داد. پشت فرمان و من روی صندلی شاگرد خوردیم. اذان داد. کنار جاده نزدیک قلعه‌ناظر ایستادیم، در مسجدی نماز خواندیم و به قول امین تا گله‌دان «گازیدیم».چوپان‌ها شب‌ها هم بیدارندنزدیک گله که شدیم، ماشین را خاموش کرد، گفت تا گله پیاده برویم. گفتم، «راه که بود، چرا پیاده». گفت:« بچه‌ها بیدار می‌شوند». گفتم، «گوسفندها را می‌گویی». گفت، «نه چوپون‌ها بیدار می‌شوند».در دلم پرسیدم چوپان کله سحر باید بیدار باشد دیگر که امین گفت. «دیشب تا صبح کار کردند، بگذار کمی استراحت کنند».دنیا عوض شده بود، گوسفند شده بود حقوق یک ماه من، موتورها جای خود را به شاسی بلند داده بودند و چوپان‌ها دیگر اول وقت بیدار نبودند».
 
 
پرسیدم داستان چیه، جواب داد:« عصرا گوسفند بار می‌زنند و تا شب کامیون روانه ایلام و بندرعباس می‌کنند».پرسیدم خبریه؟ گفت:« اینجا زندشو میخرن ۳۰۰ تومن کیلویی، بارش کنیم ببریم لب مرز الان که وایسا چک کنم، دلار ۱۰۰ تومنه لب مرز تا ۵۰۰ تومن می‌خرند، کیلویی ۱۰ تومن کرایه بار و کارگر می‌خوره، ۱۹۰ روی کیلوی گوسفند سودشه».گفتم، نمی‌گیرنتون. گفت: «تو تهرون هرکاری راه نداره»؟بحث به درازا کشیده بود، که چوپون‌های امین یکی یکی بیدار شدند، داخل گله‌دان نه نور خورشید بلکه صدای سگ‌ها به عنوان آلارم عمل می‌کنه.دشت سبز بود، کارگری چایی تعارف کرد، گفتم روزه‌ام، گفت: «جاجا رو که رد کردید، روزه شکستس». تازه یادم افتاد مسافر حسابم.امین گفت: «روزه تهرونیا هم می‌شکنه»؟تو دلم گفتم «به فاصله که اره اما اگه حقیقتشو بخای من ۱۰۰ کیلومتر روی زمین و ۱۵ سال تو زمان سفر کردم، به فاصله نشکنه به زمان شکسته».گوسفندها خبر خشکسالی دادندامین حین بد و بیراه گفتن به چوپون‌ها و درخواست برای حرکت گله بهم گفت:« پارسال برای سیر کردن گوسفندا روی زمین روزی ۲ کیلومتر باید راه میبردیمشون، امسال بندگان خدا باید تا ۵ کیلومترم بتازن تازه بازم سیر نمیشن».علوفه کم شده بود، باران علت اصلی بود. برای چوپان‌ها شاخص خشکسالی و باران، نه میلی‌متر بلکه متراژ حرکت گوسفند برای سیر شدن بود.یکی از چوپان‌ها پیش رفت، راه چک‌ کند، یکی پشت گله را هی می‌کرد، دو نفر دیگر هم چپ و راست را می‌پاییدند، چوپان‌های جوان هم چشمشان به کوه بود، مبادا گرگ یا خطری گوسفندها را تهدید کند.
 
 
روی دشت که ایستاده بودیم، رد اتوبان و ماشین‌هایی که تُنُک روی آن می‌تاختند، مشخص بود. امین گفت:« مردم اگر قدری که این چوپون‌ها حواسشان به گوسفندها است، حواس خود را جمع خانواده می‌کردند، هیچ کس تو تصادف نمی‌مرد».آفتاب بهار بود اما ردش صورت چوپون‌ها را سوزانده بود. یکی‌شان گفت:« می‌بینی من سفیدترم، آباجیم(خواهرم) پارسال کرم ضد آفتاب خرید برام». پرسیدم دیگر نخرید. گفت:«یک هفته‌ای تمام شد، باورش نشد، فکر‌ کرد از قصد نمیزنم، ناراحت شد».چوپانی سابق بر این کار سخت کم درآمدی بود، حالا کار سخت پر درآمدی شده.گله‌ای به اندازه ۵ ماه حقوق همه ادارهامین می‌گفت، غیر آن‌هایی که بار زده، ۱۵۰۰ گوسفند برایش مانده.خندیدم و گفتم، « بفروشیشان، اداره ما را می‌توان ۵ ماه حقوق بدهی».خندید و گفت، «کم کم فصل زاد و ولد است و ۳۰۰ تا میش زائو دارم، بیایند به دنیا یک‌ ماه دیگر حقوق اداره‌تان را روی من حساب کن».پرسیدم، دوقلوزا هم داری. گفت:« بختیاری‌ها دوقلو می‌زایند، نمیگم چندتا بختیاری هست، چشم نزنی».مسیر تپه، تپه بود، صدای گوسفند، نغمه پرنده، پارس سگ و گاز هوندا ۱۲۵ فضا را پر کرده بود.چوپانی هم بد نیستتلفن امین زنگ خورد، عصبی شد، یک‌ کامیون از گوسفندها نرسیده به شهررضا گرفته بودند. گفت باید سریع برود. خواست بمانم بالای سر گله.گفتم من از این گوسفندها کمتر گله‌داری بلدم. گفت «خب برویم». در راه برگشت، مدام با گوشی حرف می‌زد، سرعتش از ۱۳۰ کیلومتر فراتر رفت.گفتم« مردم اگر قدری که این چوپون‌ها حواسشان به گوسفندها است، حواس خود را جمع خانواده می‌کردند، هیچ کس تو تصادف نمی‌مرد».خندید و گفت: «بحث پول حقوق ۱۰ روز همه ادارتونه».
 
۸ ساعت با گله بودم اما نه پاهایم درد گرفته بود، نه خستگی در تن داشتم. ۱۵ سال گذشته بود اما دغدغه‌های یک چوپان ۱۵۰ سال متفاوت شده بود و من نمی‌خواهم ماجرای پسرعموی چوپانم را با یک جمله فلسفی درباره او تمام کنم. وقتش رسیده به این فکر کنم که «شغل انبیا هم برای ادامه زندگی بد نیست».
                               

  محمد علی عنایتی نجف آبادی
 
  آدرس ایمیل :
  آدرس سایت/وبلاگ:
چوپان     دلار     جامعه     تحلیل ایران        


  ارسال نظر جدید:
      نام :        (در صورت تمایل)

      ایمیل:      (در صورت تمایل) - (نشان داده نمی شود)

     نظر :