به گزارش تحلیل ایران ،معروف بود به امام شنبه تا جمعه. آرام و قرار نداشت. یک ساعت دیدار عمومی داشت و به کارهای مردم رسیدگی میکرد، ساعت بعد در استادیوم بود، کنار جوانان. شب که میشد از خوابگاه دانشگاه سر در میاورد ولی بااینهمه کار وقتی به خانه میرسید، از
خستگی خبری نبود.
تا همین یک سال قبل، مسئولی همسایه دیواربهدیوار مردم تبریز بود؛ همانطور که برای دغدغهها و مشکلات مردم، گوش شنوا داشت و هر ساعت شبانهروز در دسترس بود، همان قدر هم برای خانواده، پدر بود و برایشان کم نمیگذاشت.
به سراغ مریمالسادات آل هاشم، دختر امامجمعه شهید تبریز میرویم تا برایمان بیشتر از روابط پدر و دختریشان بگوید. مریمالسادات ۳۹ساله است و مادر ۳ فرزند. پدرش که امامجمعه تبریز شد، از تهران رفتند و بینشان فاصله افتاد. ولی این فاصله ذرهای روابطشان را کمرنگ
نکرد. باوجوداینکه پدر مسئولیت سنگینی داشت، شبی نبود که تماس تلفنی نداشته باشند و صحبت نکنند. این عادت از قدیم بود. از وقتی که در تهران زندگی میکردند و پدر ارتشی بود.
پای سید محمدعلی که به خانه میرسید، سلام کرده، نکرده مریمالسادات هر اتفاقی که در مدرسه افتاده بود را با آبوتاب برای پدر تعریف میکرد. جلسات اولیا مربیان مدرسه که تشکیل میشد، بیشتر پدرها عذر میخواستند و به دلیل مشغله زیاد شرکت نمیکردند ولی آل هاشم هر
کاری داشت زمین میگذاشت و خودش را به جلسه مدرسه میرساند. همیشه اعتقاد داشت که برای تربیت بچه باید وقت گذاشت و ارتباطش را با مدرسه حفظ میکرد. مریمالسادات عاشق مشهد بود و سید محمدعلی این را میدانست. هر سال هر اتفاقی که میافتاد شده در حد یک سفر کوتاه دخترش
را به مشهد میبرد.
مریمالسادات باذوق از مهربانیهای پدرش صحبت میکند و میگوید: «پدرم بهخاطر شغلش خیلی مأموریت بود ولی هیچوقت نشد که به خانه بیاید و بگوید خستهام. برایمان خیلی وقت میگذاشت. پای حرفهایمان مینشست و برای جزئیترین خرید همراهیمان میکرد. حتی برای خرید جهیزیهام
با من همراه شد.»
راز محبوبیت یک مسئول
صحبتهای مریمالسادات را که میشنویم، متحیر میشویم از این همه ریزبینی و دقتی که آل هاشم دررابطهبا فرزندانش داشته است. در این دوره زمانه آنقدر وقت آدمها بیبرکت شده که همیشه از کمبود زمان شکایت دارند انگار خدا برکتی به زندگی و وقتش داده بود که همه را
راضی نگه میداشت.
مریمالسادات ۱۸ساله که بود ازدواج کرد. صفر تا صد کارهای ازدواجش را به پدر سپرد. وقتی پدر برای مأموریت به تهران میآمد، شب را به خانه او و برادرش میرفت و میماند. اگر مأموریت کوتاه بود و زمانی برای ماندن نداشت، باز هم از دیدن بچههایش نمیگذشت و حتی شده
۵ دقیقه به آنها سر میزد و به تبریز برمیگشت.
خاطرهای شیرین از دوران کرونا
وقتی از مریمالسادات میخواهم یکی از شیرینترین خاطرههایش را از پدر برایمان تعریف کند، یاد دوران کرونا میافتد و میگوید: «اسفندماه ۹۸ بود که فرزند سومم به دنیا آمد. کرونا تازه آمده بود و شرایط خیلی بحرانی و سخت بود. چند روز بعد از بهدنیاآمدن فرزندم پدرم
طاقت نیاورد و به دیدنمان آمد. به خانه ما که رسید، راهها بسته شد و رفتوآمد کاملاً متوقف شد. توفیق اجباری نصیب ما شد و پدرم مجبور شد دو روز در منزل ما بماند. کارهایش را با تلفن از منزل ما پیگیری میکرد ولی آن دو روز به بچههای من خیلی خوش گذشت. پدرم با بچهها
بازی میکرد و آنها از حضور پدربزرگشان ذوق میکردند.»