به گزارش تحلیل ایران ، مادر که باشی طاقت نداری خار به پای بچهات برود اما مادر حسن شریفی؛ محافظ سردار حاجیزاده وقتی بعد از شهادت، راز کبود شدن دست و پای پسرش را شنید، ته دلش رضایت بود و لبخند از اینکه پسرش سنگ تمام گذاشته برای محافظت از مردی که عزت و اقتدار
ایران را رقم زد.
«حسن شریفی» عضو تیم محافظان سردار حاجیزاده بود و تا آخرین ثانیههای زندگی، پا در رکاب سردار. فقط شهادت این جوان جان فدا می تواند صندوقچه رازهای مگوی این محافظ ۲۴ ساله را باز کند.
حالا «محمد شریفی»؛ برادر محافظ جوان روایتهای شنیده نشده از دنیای بادیگاردها را روی دایره میریزد؛ روایت های نابی که حکایت غیرت جوانهای این مرز و بوم است.
*کبود شدن دست و پای محافظ سردار در راهپیمایی ۲۲ بهمن
هر بار که میخواست دست مادر را ببوسد تا کمر خم میشد. یک متر و ۹۹ سانتی متر قد حسن بود. ورزشکار بود. دست و پای کشیده داشت و بدنی تنومند. شهادتش خیلی رازها را برای خانواده رو کرد. خاطرهها برایشان به یادگار گذاشت؛ روایتهای ناب از لحظات حساس و ماموریتهای
مهم حسن با سردار حاجی زاده. رفیقانش که برای همدردی و تسلیت به دیدن خانواده میآمدند برای تسلی دل مادر از خاطراتی میگفتند که برای حال آن روزهای خانواده شریفی غنیمت بود. محافظان سردار حاجی زاده میگفتند قدرت بدنی حسن رودست نداشت. میگفتند اگر حسن کسی را میگرفت
سه چهار نفر با هم نمیتوانستند او را رها کنند.
« غروب ۲۲ بهمن حسن بعد از دو روز به خانه برگشت. ما روحمان خبر نداشت که حسن محافظ شخصیت است. موقع عوض کردن لباسش مادرم متوجه شد دست و پا و کمرش کبود شده. هر چقدر پاپیچش شد، به مادرم جواب سربالا داد و با شوخی ماجرا را رد کرد. بعد از شهادتش بود که ماجرای آن
روز را از زبان دوستانش شنیدیم که گفتند در روز ۲۲ بهمن چه گذشت؟ می گفتند راهپیمایی ۲۲ بهمن سال قبل، سردار در مسیر راهپیمایی حاضر شدند و مردم برای گرفتن عکس یادگاری به سمت ایشان هجوم آوردند.
دوستان حسن میگفتند حسن آن روز برای محافظت سردار از خطرات احتمالی، دستان خود را باز کرده بود و سفت و قرص طوری جلوی سردار ایستاده بود که فاصله امنیتی شان حفظ شود. این سپر انسانی محکم و با صلابت حسن باعث کبودی شدید کمر و دستها و پاهای حسن شده بود. زمان انتخابات
مجلس و حضور سردار حاجی زاده در مسجد ابوذر هم همین اتفاق افتاد. مادرم میگفتای کاش آن موقع میفهمیدم دلیل این کبودیها چیست. ای کاش دست و پایش را بوسه باران می کردم.»
*در دقایق قبل از شهادت سردار حاجی زاده چه گذشت؟
روایت لحظات شهادت حسن برای خانواده تا ابد تسلی خاطر است. با اینکه حسن اربا اربا شد. وقتی به مادری میگویند باید برای تشخیص پیکر بچهات تست دی انای بدهی دنیا روی سرش خراب میشود اما مادر وقتی فهمید در آخرین لحظهها چه گذشته که از قد رشید پسرش چند تکه پاره
استخوان سوخته باقی مانده، سوخت اما افتخار کرد. سرش را بالا گرفت برای روسفیدی پسرش و شیرحلالی که از شیره وجودش به او داده. برادر شهید ما را به آخرین لحظات زندگی سردارحاجی زاده و برادرش حسن می برد؛
«رفیقان حسن برایمان تعریف کردند که صبح ۲۴ خرداد، حسن و تعدادی از محافظان سردار حاجی زاده برای خواندن نماز صبح وضو میگیرند. هنوز دستها و صورتشان خیس بوده که با شنیدن صدای اولین انفجار از مقر فرماندهی هوا فضا حسن شریفی و سینا سهامی به سرعت خودشان را به
مکان برگزاری جلسه میرسانند تا از وضعیت سلامت سردار با خبر شوند و ایشان را به بیرون منتقل کنند، با اینکه میدانستند شاید قبل از خارج کردن سردار، موشک دوم اصابت میکند. با اینکه می دانستند پای جان در میان است اما خودشان را به سردار حاجی زاده رساندند و دقیقا
همین اتفاق هم افتاد و درست در چند قدمی حسن پرتابه دوم اصابت کرد. حسن شریفی و سینا سهامی همراه سردار به شهادت رسیدند.»
*ماجرای بمب گذاری در ماشین سردار حاجی زاده/تست شجاعت آقای بادیگارد
«بمب، بمب. تو صندوق عقب ماشین حاجی بمب گذاشتن.» همین جمله کافی بود تا محافظها مثل برق از جا بکنند. اولین نفری که بدون مکث، در کسری از ثانیه خودش را به ماشین سردار حاجی زاده رساند و صندوق عقب را باز کرد، حسن بود. در صندوق عقب که باز شد همه با هم زدند زیر
خنده. خبری از بمب نبود. ماجرا شوخی رفقا با هم بود. اعضای تیم محافظان سردار با هم نقشه کشیده بودند سر به سر حسن بگذارند و عیارش را در حرفه بادیگاردی بسنجند. ببینند شجاعت و جسارت حسن در محافظت از شخصیت تا کجاست، این شجاعت به اندازهای که خودش ادعا می کرد و
همیشه می گفت من پیش مرگ حاجی می شم هست؟ اتفاق آن روز شوخی و خنده دوستانه بود اما روزی که اعضای گروه محافظان سردار، حسن را روی دوششان تشییع میکردند، با یادآوری خاطره آن روز، اشکهایشان تمامی نداشت. می دانستند حتما حسن رو به روی تابوتش ایستاده و به آن خاطره
و آن روز می خندد و به همان شوخی ها با رفیقان محافظ ادامه می دهد؛ دیدید کی خریدار داشت؟ شماها جا موندید! »
برادر حسن شریفی، مانده بود از اشکهای محافظ سردار موقع روایت این خاطره بگوید یا خندههای همراه با حسرت روزی که محافظان سردار در جمع دوستانه شان می خواستند از حسن تست شجاعت بگیرند.
*محافظی که خودش را کارگر معرفی میکرد
حسن شریفی هم درس می خواند هم کار می کرد. دانشجوی دانشگاه کرج بود اما هیچ کس نمیدانست این پسر قد بلند و رشید و سر به زیر در هوافضا کار میکند و بادیگارد فرمانده هوافضا است. نه فقط در دانشگاه که حتی در فرمهای ثبت نام هم شغلش را پنهان میکرد. در فرم سامانه
خدمات پیشخوان در قسمت شغل نوشته بود بیکار و در جای دیگری خودش را کارگر معرفی کرده بود. هیچ وقت از جایگاه شغلی که داشت استفاده نمیکرد و بادیگاردی برایش شبیه راز سر به مهری بود که هیچ وقت نباید فاش می شد.
*روزی که راز آقای بادیگارد فاش شد
خبر شهادت سردار حاجی زاده را که شنیدند، خانه شریفیها در غم عمیقی فرو رفت. غم از دست دادن سردار برای همه سنگین بود اما برای حسن سنگین تر. خانواده روحشان هم خبر نداشت که پسرشان بادیگارد سردار است. برای همین هم اصلا نگران جان حسن نبودند، دلشان بندِ اشکها
و غصههای او در فراق سردار بود. مادر بیقرار در خانه راه میرفت و میگفت بچم الان چه حالی داره؟ بیخبر بودند از اینکه پسرشان تا لحظه آخر برای تعهد و عشقش به محافظت از سردار حاجی زاده سنگ تمام گذاشته و فدایی او شده. برادر از این بیخبری و راز مگوی حسن، از لحظههای
پر تب وتاب خانهشان میگوید: «مادرم ذکرگویان و دعاکنان برای آرامش دل برادرم دو روز را گذراند. بیخبری از حسن برایمان عادی بود. وقتی سر کار میرفت گوشی موبایل با خودش نمیبرد. بارها پیش آمده بود که ماموریت میرفت و تا چند روز خانه نمیآمد. ما فقط میدانستیم
در هوافضا کار میکند، نمیدانستیم محافظ شخص اول هوافضاست. برای همین هم وقتی سردار شهید شد روحمان هم از شهادتش خبرنداشت. تا دو روز بعد که از هوافضا در خانه ما آمدند و تازه آن روز بود که فهمیدیم حسن شهید شده.»
*سردار حاجی زاده از نگاه محافظ 24 ساله
محافظان شخصیت، صندوقچه اسراری هستند پر از رازهای مگو اما صندوقچه خاطرات شنیدنی آنها از محرمانهترین لحظات مسئولان و سران نظام تا ابد بسته میماند. حسن، محافظ شخصیت سردار حاجیزاده کم سنوسال بود اما مثل مو سپید کردهها پخته رفتار میکرد. نگاه برادر بهعکس
قاب گرفته حسن و سردار حاجیزاده روی دیوار گره میخورد و روایت میکند؛
«هر وقت سردار حاجیزاده را در قاب تلویزیون میدید با حسرت میگفت سردار حاجیزاده ستون هوافضاست، گاهی خاطراتی از سردار روایت میکرد و میگفت این مرد خستگیناپذیر است. خوابوخوراک ندارد. اصلاً فکر کنم خانه رفتن و استراحت برایش بیمعنی است. ما از قرابت و نزدیکی
حسن با سردار حاجیزاده خبر نداشتیم. نمیدانستیم صبح تا شب پسرمان با فرمانده هوافضای سپاه میگذرد. فقط گاهی خاطراتی از سردار برایمان روایت میکرد. مثلاً میگفت سردار حاجیزاده علاوه بر تلاش شبانهروزی برای توسعه موشکی و پهپادی سپاه، در محرومیتزدایی هم دستی
در آتش دارد. میگفت سردار در اجراییشدن پروژه انتقال آبشیرینکن قم هم تأثیرگذار بوده است.»
همراهی حسن ۲۴ساله با سردار حاجیزاده فرصتی است برایآنکه از ناگفتههای زندگی سردار حاجیزاده بیشتر بشنویم.
*اصرار برای برگزاری جشن عروسی قبل از آغاز جنگ
«انگار همین دیشب بود. شب تولد ۲۴ سالگیاش. سوپرایزش کردیم. تولد گرفتیم. شمع ۲۴ سالگی را که فوت کرد گفت امشب را خوش باشید. من که فکر میکنم ۲۵ سالگیام را نمیبینم. شوخی و جدی را ترکیب کرده بود و از اوج خوشحالی تولدش ما را برد وسط روضه علیاکبر نشاند و گفت
من مثل علیاکبر امام حسین (ع) اربا اربا میشم. چشم مادرم اشکی شد و آغوشش برای حسن محکمتر. ما از این نشانهها قبل از شهادت حسن کم نداشتیم.
هفته قبل از شهادت با دوستانش رفته بودند حرم حضرت عبدالعظیم. هر بار میرفت حرم سر مزار شهیدی میرفت که قبرش نزدیک ضریح بود. همیشه هم طلب شهادت میکرد. آن روز به شوخی به دوستانش گفته بود من از شهید گرفتم آن چیزی را که میخوام. شما فقط خودتان را خسته میکنید.
چند ماه قبل دور هم نشسته بودیم برای تعیین تاریخ جشن عروسی برادرم. همه دنبال یک تاریخ خاص بودند. هر کسی یک پیشنهادی میداد. حسن تقویم را دستش گرفت و گفت ۱۵ خرداد. اصرار برادرها برای برگزاری جشن عروسی در تاریخ دیگر بیفایده بود و حسن یککلام روی تاریخ ۱۵ خرداد
اصرار میکرد و میگفت دیرتر نه. دیره. نشان به آن نشان که هنوز ریسههای جشن و شادی عروسی برادرم را از جلوی خانه جمع نکرده بودیم که حسن شهید شد.»
خانواده شهید حسن شریفی محافظ سردار حاجیزاده از این خاطرهها کم ندارند. نشانهها را که کنار هم میگذارند به یک نتیجه میرسند، شهدا شهید میشوند قبل از اینکه به شهادت برسند.
* در ملاقات حسن با پدر موشکی ایران چه گذشت؟
حسن دنجترین دیوار خانه شریفیها را تصاحب کرده بود برای ارزشمندترین داراییاش که یک قاب عکس بود. قاب عکس مردی که بذر محبت و عشق به هوافضا را در قلب پسر بچه ۱۰ ساله، کاشت و پرورش داد و به کمال رساند.
ماجرا به کودکی حسن بر میگردد؛ به یک اتفاق؛ یک دیدار تصادفی با چهره موشکی ایران در پارک نزدیک خانه که برادر شهید آن را روایت میکند؛
«انگار همین دیروز بود. حسن نه ساله بود و برای بازی به پارک نزدیک خانه رفته بود. وقتی برگشت گل از گلش شکفته، دستش مداد رنگی و دفتر نقاشی بود. گفت اینا را یک آقایی به من داد که پلیس بود. بغلم کرد. چهره آن مرد نظامی در ذهن حسن حک شد.
چند روز بعد، تصویر شهید تهرانی مقدم را که در تلویزیون دید، با ذوق دست میزد و میگفت خودشه. این آقا بود که به من جایزه داد. شهید تهرانی مقدم به مناسبت هفته دفاع مقدس به جشنی که در یکی از پارکها برگزار شده بود آمده بود و بچهها را در آغوش گرفته و بهشان جایزه
داده بود.
از آن روز به بعد حسن، شیفته سردار تهرانی مقدم و موشک و…شد. هر وقت تلویزیون ایشان را نشان میداد میخکوب میشد. هر خبری از موشک میآمد حسن رد خبر را میگرفت. موشک کاغذی درست میکرد. میگفت من میخوام بزرگ که شدم، موشک بسازم. حسن بزرگ شد، سردار شهید شد و از
دنیا رفت اما مهرش از دل حسن نه. تصویری از سردار را قاب گرفت و چسباند به بهترین دیوار خانه و از همان زمان همه هم و غمش این شد که به هوافضا برود. حسن همیشه خودش را اینطور معرفی میکرد؛ میگفت به من بگویید حسن شریفی مقدم. انقدر روی این پسوند تاکید داشت که بعضی
وقتها یادمان میرفت فامیلی ما اصلا مقدم ندارد.»
*دلیل انتخاب حسن برای محافظت از سردار حاجی زاده
«حسن کارگرزاده بود. هیچ یک از اعضای خانواده و فامیل شان، نظامی نبودند. اما بدون هیچ معرف و پارتی بازی رویای کار کردن در هوافضا را داشت. اقدام کرد. قبول شد و در هوا فضا استخدام شد. برادر شهید با این جمله ما را به روزهایی میبرد که حسن بیسر و صدا میآمد و
میرفت. امتحان خودش را در هوافضا خیلی زود پس داده و به عنوان محافظ شخصیت انتخاب شده بود.
سه ماه محافظ سردار باقری؛ فرمانده موشکی هوافضا شد. نمیدانیم به چه دلیلی اما بعد از مدتی حسن را از سمت محافظت ایشان بر میدارند. به ما که حرفی نمیزد. چیزی نمیگفت.اصلاً نمیدانستیم بادیگارد است. بعد از شهادت، یکی از رفیقانش این ماجرا را برایمان تعریف کرد.
بعد از اینکه حسن را از محافظت سردار باقری بر میدارند، انقدر دلگیر میشود که به مشهد میرود و دخیل میبندد به حرم امام رضا (ع). موقع برگشت از مشهد به محض پیاده شدن از هواپیما و روشن کردن گوشی، تلفنش زنگ میخورد و بهش میگوید به سرعت خودش را به مقر فرماندهی
هوا فضا برساند. آنجا سردار حاجیزاده شخصاً به ایشان میگویند: «آقای شریفی! من میخوام شما محافظ ما باشید.» امام رضا (ع) حسن را حاجت روا کرد.» برادر شهید این روایت را ضمیمه دست نوشته به جا مانده از حسن می کند؛
« بعد از شهادتش دست نوشته ای از حسن پیدا کردیم که آن را در کتاب زندگی نامه شهید تهرانی مقدم(فاتح قدس) برای ما به یادگار گذاشته و در آن نوشته بود که یادواره شهید احمد تهرانی مقدم را هر سال با هر وسع و توانی که داشتید فراموش نکنید. من را زیرپای سردار تهرانی
مقدم خاک کنید.»